ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت چهارده
زمان ارسال : ۲۳۳ روز پیش
ارسلان یکم از رفتارم جا خورد اما به روی خودش نیورد، یا شایدم اصلا متوجه نشد تو چه حالی ام و حواسش پرت یه چیز دیگه بود!
دوباره با دستمال کاغذی عرق پیشونیش رو پاک کرد و روی صندلی پشت میز کامپیوتر نشست.
- چرا نرفتیم اتاق خودت؟
اتاق فرهود فقط یه تخت یک نفره با کامپیوتر و میز و صندلی ساده وَ
پنجره داشت.
به پنجره کنار تخت خواب که نرده نداشت و رو به خیابون بود نگاه کردم و جوا
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آمینا
00بیچاره ارسلان عاشق چه خل مشنگی شده،اون از پارت قبل که می گفت پدر بچم اگه اسمش ارسلان باشه بچه حساب نمی بره اینم از امشب پسره رو گذاشت تو اتاق از پنجره رفت سرقرار. حالا چجوری میره خونه😅😅
۸ ماه پیشمریم گلی
00احساس میکنم فرشته واون مرده بعد ها از هم خوششون بیاد ممنون نویسنده جان
۸ ماه پیش
پرنیا
00حس میکنم جذاب بشه با این جناب مافیا خوش میگذره 😋😍