پارت بیست و ششم

زمان ارسال : ۲۹۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

صبح زود با صدای غرغر آشنایی بیدار شدم. مطمئن بودم حتی یه دقیقه از خوابیدنم نگذشته. شب قبل تا صبح بیدار بودم و با وجود چراغی که تو خونه ی تابان روشن بود پلک روی هم نذاشته بودم.
شک نداشتم صداها مال مامان پیامِ! دوست داشتم میشد یه بار حرف دلمو راجع بهش بزنم ولی میدونستم که ممکن نیست. با وجود لطف پیام و پدرش نسبت به خودم این کار واقعاً بی چشم و رویی بود!
دوباره فکرم رفت سمت مادرم!
بع

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Niloofar

    10

    این معصومی همون معصومیه سایه ی منه؟😍

    ۹ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    آره😁😁😁❤️

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.