پارت هفتاد و نهم

زمان ارسال : ۸۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 19 دقیقه

تو سرما نشستن اینبار برام ارمغان تب داره.شب تا صبح تو تب می سوزم و باز هم که یاد اون نگاه آخر داوود می افتم مثل بید از سرما می لرزم.آذر مدام تلفنی حالم رومی‌پرسه ،شبنم و مادر داوود هم ولی هیچی حالم رو درست نمی کنه و بالاخره از تب زیاد راهی بیمارستان می‌شم.بعد دوشب مرخص می‌شم .مثلا بهترم به لطف سرم‌های زیاد اما چیزی در من مرده که انگار دیگه هیچوقت زنده نمی‌شم.محمد و علی و همسراشون اومدن ا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️

    ۳ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ❤️

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.