تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 13 دقیقه
حاج خانوم اولین نفر با بغض می گه:این چه حرفیه دختر.بیا داخل.یعنی چی که داوود جایی اینجا نداره.حالا از روی عصبانیت یه حرفی زده شد...
اشکهام میریزه و حاج آقا فقط زیر لب لا اله الا الله می گه.اما ناگهان سکوت خونه با فریادش شکسته میشه:به من متلک می ندازی دختر جان.حواست جمع باشه ها .من این موها رو تو آسیاب سفید نکردم از اولم می دونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسهی ازدواج شما دو تا هست.این پس