تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت هفتاد و دوم :
یه کم صافتر مینشینم
-میخوای بیرونم کنی؟به استاد صداقت میگم.
-بیا اینجا لطفا.
وقت بلند شدن نگاهم به نگاه بهت زدهی آمنه میافته و زبونی براش در مییارم.جلوی کلاس که میرم می فهمم گله منده نگاهش ولی لبخند میزنه ؛رو به کلاس میگه:ایشون دانشجو نیستن،آشنای دکتر صداقت هم که صدا البته نیستن بلکه خانوم افسون عادل هستن همسر بنده.البته قول داده بود ساکت و بی صدا یه جا بشینن
ساناز
00❤️❤️❤️❤️