پارت هفتاد و یکم :

از در پشتی دانشگاه داخل می‌شیم و هیچکس ما رو نمی‌بینه.در اتاقی رو باز می کنه و با هم وارد دفتر بزرگ‌دکتر صداقت می‌شیم.روی کاناپه‌ی چرمی می نشینم و داوود برام‌کیکی رو که با شیر کاکائو گرفته دستم می ‌ده.کیفش رو بر می داره؛به ساعتش نگاهی می اندازه.
-من باید برم افسون.می شینی همین جا دیگه سفارش نمی کنم ها.
چشمهام رو بی حوصله تو کاسه چشم می چرخونم
-باشه دیگه چند بار می گی.من از جا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سمانه

    ۴۲ ساله 00

    سلام رمانتون عالیه و پرهیجان وای من تا فردا .طوری صبر کنم

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    یه روز زود می‌گذره

    ۳ ماه پیش
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.