تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت شصت و دوم :
آروم ماشین رو به حرکت در می یاره ،میشنوم زیر لبی می گه:با این لباسهایی که تو پوشیدی ،کجا میشه رفت آخه تو بگو.
با این حال اهمیتی نمی دم و فقط چشمهام رو می بندم.سرم عجیب درد می کنه ولی آروم ترم.قلبم انقدر اروم می زنه انگار نه انگار که تا همین چند دقیقه ی پیش از غصه در حال انفجار بود.شایدم چون آرومه من آروم میشم.اهل داد و بیداد بیخود نیست.شایدم به نظرش من ارزش خورد شدن اعصابش رو ندار
ساناز
00💋💐💐💋