پارت شصت و سوم :

سر بلند می کنم ؛با دیدن راستین «وای»ی خسته ای می گم.دلم اصلا نمی خواد ببینمش.نه دلم براش تنگ شده نه از اینکه ازش دل کندم پشیمونم.
-سلام دخترخاله‌ی مزدوج.ازدواج کردی ذائفه ات عوض شده گویا.
سبد چرخ دارمو به حرکت در می یارم
-برو پی کارت اصلا حوصله ات رو ندارم.
کنارم راه می یاد .من چرا فراموش کردم که خاله اینام از همین هایپر مارکت خرید می کنن.بی جواب به راه خودم‌ ادامه می دم که با

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    💋💋💋

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ❤️

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.