تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت شصت و سوم :
سر بلند می کنم ؛با دیدن راستین «وای»ی خسته ای می گم.دلم اصلا نمی خواد ببینمش.نه دلم براش تنگ شده نه از اینکه ازش دل کندم پشیمونم.
-سلام دخترخالهی مزدوج.ازدواج کردی ذائفه ات عوض شده گویا.
سبد چرخ دارمو به حرکت در می یارم
-برو پی کارت اصلا حوصله ات رو ندارم.
کنارم راه می یاد .من چرا فراموش کردم که خاله اینام از همین هایپر مارکت خرید می کنن.بی جواب به راه خودم ادامه می دم که با
ساناز
00💋💋💋