گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سی و سوم :
مردی که از بیاره همراهمان آمده بود مداخله کرد، جلو رفت و بازوی تاته را گرفت و سمت خودش کشید.
- بس کن آراس!
با پاهایی لرزان جلو رفتم و سر پایین انداختم.
- من، من خودم اومدم، ئهدا تقصیری نداشت.
سمتم خم شد که همان مرد محکم عقبش کشید.
- گفتم بس کن، وضع دخترت رو نمیبینی؟
ئهدا گریان صدایش را بالا برد.
- ولش کنین! بیا بزن...بیا! مقصر منم که خواستم ماما رو بیارم ت
ایلما
00😍