گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سی و دوم :
تکیه بر ئهدا نگاهم را به جوی آب گرفته بودم و با فکری مشوش، لنگان قدم برمیداشتم. باد سردی میوزید و تار موهایی که از زیر سربند بیرون آمده بود را به هوا میبرد. با صدایی مردانه سرم را بالا گرفتم و به دو مردی که سمتمان میآمدند نگاه کردم. ئهدا چشمهایش را ریز کرد. نور ماه آنقدر بود که تاته را بشناسد حتی اگر نور مهتاب هم نبود، ابهت مردش را در دل شب تشخیص میداد. با دیدن تاته
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.