گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۲۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
تکیه بر ئهدا نگاهم را به جوی آب گرفته بودم و با فکری مشوش، لنگان قدم برمیداشتم. باد سردی میوزید و تار موهایی که از زیر سربند بیرون آمده بود را به هوا میبرد. با صدایی مردانه سرم را بالا گرفتم و به دو مردی که سمتمان میآمدند نگاه کردم. ئهدا چشمهایش را ریز کرد. نور ماه آنقدر بود که تاته را بشناسد حتی اگر نور مهتاب هم نبود، ابهت مردش را در دل شب تشخیص میداد. با دیدن تاته
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.