تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت چهل و هشتم
زمان ارسال : ۷۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
دوباره زنگ زده می شه و همراه پدر داوود یه سری مهمون جدید که می فهمم خاله و دایی داوودن می یان و من همچنان چشم انتظارم.هر بار زنگ زده می شه ومن مغموم دوباره سر جام می شینم.پیامک می دم پس کجایی و جوابی نیست براش.خیلی طول می کشه و دیگه هوا تاریک شده که باز هم صدای زنگ می یاد و اینبارم بدتر پنچر می شم که مهمون ماراله و پس این داوود چرا نمی یاد؟من همین الان به یک عدد داوود محتاجم.نیم ساعتی دوبا