تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۸۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 14 دقیقه
***
صبح با نور مزخرفی که از پنجره به صورتم می خوره کلافه چشمهام رو باز می کنم.همینجور دراز کشیده سمت دیگه بر می گردم و داوود نیست.چند روزه واقعا از لحاظ روحی داغونم و از همه بدتر با مست کردنم گند بدی زدم باز.گلوم هم هنوز درد می کنه و هیچدلم نمی خواد از جام بلند بشم.دوباره به پلهو پشت به نورمی خوابم و زل می زنم به جای خالی مردی که بابت رفتارهای پریشبم شرمنده شم.تاوان حال خرابم رو