تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت چهل
زمان ارسال : ۹۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
صدایم آنقدر بلند و مهیب بود که لحظهای انعکاس فریادم، کل فضای این اطراف را در برگرفت.
با قدمهای کوتاه و پیوستهام، همانطور که از سیگار میان لبهایم کام میگرفتم به سمت آن مرد حرکت کردم. آن مرد تا فریاد من را شنید، ایستاد.
مهرو نیز تا قیافهی آشنای مرا نگریست، سراسیمه و بیدرنگ پشت آن مرد پنهان شد.
در ذهن آن دختر چه میگذشت! از چهکسی فرار میکرد و پشت چهکسی پنهان
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
والا میبینی لیلی جان؟ جفتشون یه تختشون کمه🤣حالا مهرو دو تختهش بیشتر کمه🤣🥲
۳ ماه پیشصحرا
30درسته یکم خنگه😂امامن درک نمیکنم چرا۹۹ درصد آقایون فکر میکنن طرفشون ازقصدو اگاهی اینکارو کرده البته اینکه روحیه واحساس خانم هااونقدر پاکه ک این حجم از سیاعی اکثر مرد هارو نمیتونن درک کنن بی تاثیر نیست
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
دقیقااااا، خیلی خوب توضیح دادی گل زیبا🥲🌻🌱
۳ ماه پیشمحیا
20حالا مگه جفتشون کوتاه میان😐
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
شخصیتهای هرکدوم متفاوته گلی. یکی مغرور و یه دنده و زخم دیده یکی پر از غم و تنها و پر از مشکل. معلومه به همین راحتی کوتاه نمیان😁😂 مرسی از حضورت و نگاه زیبات🌸🍀
۳ ماه پیشستاره
20چقددچارسوتفاهم میشن اینا🤣😂
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلییی🤣😂🥀
۳ ماه پیش
لیلی
00واه واه این داوین چقد مغروره من اِلم من بِلم...حالا ازخنگی مهرو به سبب مونث بودنم فاکتور گرفتم خخخخخخخخ🤣🤣🤣🤣🤣