پارت شصت و یکم :



شروین که از اتاق بیرون می‌آید سراسیمه بلند می‌شود و سمتش می دود.
-چی شد؟حالش چطوره؟
غمگین آه می‌کشد.شاید مدتها بود کینه‌ی برادر به دل داشت اما امروزکه او را در ان حال دیده فهمیده است که در ناخودآگاهش او را زیاد دوست دارد.با کرختی و خستگی روی نیمکت می‌نشیند؛آیه هم کنار او.بغض دارد وقتی می‌گوید:سکته کرده دیگه چی بگم.
آیه محکم با مشت روی سینه‌اش می‌کوبد جوری که شروی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مژگان دلدار

    00

    آه خدایا چقد من قلم شما رو دوس دارم ،مانا باشید♥️

    ۲ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از پیام قشنگتون.مرسی که همراه من هستین

    ۲ ماه پیش
  • گندم

    00

    عاااالی موفق باشین من تموم لحظه هایی و ک شما توصیف میکنین تصور میکنم. خیلی رمان زیباییه ..ممنونم از شما

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    خوشحالم که همراه بنده هستین.ممنونم

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    00

    زیبا وعاشقانه ممنون🙏🌹

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.