پارت شصت :


آیه انگار درست نشنیده باشد متحیر دهانش برای حرف زدن باز و بسته می‌شود.نجمه اشک‌هایش را با پشت دست پاک می‌کند.
-بارها می‌خواستم تماس بگیرم باهات اما نتونستم قسمم رو بشکنم.هاتف قسمم داده بود هیچوقت نگم.گفت می‌خواد بچه‌های من -که پدرشون توجبهه شهید شده بود- فکر کنن هاتف پدرشونه.شیرخواره‌ی پنج ماهه بودن که خبر شهادت فواد اومد.بابا اومده بود من رو ببره ولایت خودمون  می‌گفت شگون

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ماهک

    10

    شکیبا خیلی مظلومه😔

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    آره واقعا.دیواری کوتاه تر از شکیبا پیدا نشد واقعا با خیال

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    چقدر واقعا آدم از داشتن یه همچنین پدر ومادر هایی متأسف میشه ،دعا می کنم شکیبا به عشقش برسه ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    شکیبا واقعا این وسط بین کینه توزی مادر و عشق برادر مظلوم‌واقع شد

    ۴ ماه پیش
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️❤️❤️

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ❤️

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون زیبا بود 🙏🌹

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی شما

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.