رویای آشفته به قلم سمیه هرمزی
پارت شصت :
آیه انگار درست نشنیده باشد متحیر دهانش برای حرف زدن باز و بسته میشود.نجمه اشکهایش را با پشت دست پاک میکند.
-بارها میخواستم تماس بگیرم باهات اما نتونستم قسمم رو بشکنم.هاتف قسمم داده بود هیچوقت نگم.گفت میخواد بچههای من -که پدرشون توجبهه شهید شده بود- فکر کنن هاتف پدرشونه.شیرخوارهی پنج ماهه بودن که خبر شهادت فواد اومد.بابا اومده بود من رو ببره ولایت خودمون میگفت شگون
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سمیه هرمزی | نویسنده رمان
آره واقعا.دیواری کوتاه تر از شکیبا پیدا نشد واقعا با خیال
۴ ماه پیشمریم گلی
00چقدر واقعا آدم از داشتن یه همچنین پدر ومادر هایی متأسف میشه ،دعا می کنم شکیبا به عشقش برسه ممنونم نویسنده جان
۴ ماه پیشسمیه هرمزی | نویسنده رمان
شکیبا واقعا این وسط بین کینه توزی مادر و عشق برادر مظلومواقع شد
۴ ماه پیشساناز
00❤️❤️❤️❤️❤️
۴ ماه پیشسمیه هرمزی | نویسنده رمان
❤️
۴ ماه پیشAa
00ممنون زیبا بود 🙏🌹
۴ ماه پیشسمیه هرمزی | نویسنده رمان
ممنون از همراهی شما
۴ ماه پیش
ماهک
10شکیبا خیلی مظلومه😔