حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۵۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
وصال پرسید: چی رو؟!
_ همونی که از ساقی گرفتی.
_ اشتباه می کنین. ما نه ساقی می شناسیم نه چیزی خریدیم.
مرد پوزخند زد و نگاه دقیقش سوزن وار در چشمان وصال فرو رفت: الان معلوم میشه.
رو به مأمور زن کنار دستش امر کرد: بگردش.
و خودش به بازرسی بدنی ونداد مشغول شد. فرو رفتن دست زن در کیفش باعث اعتراض وصال شد که جوابش بی اعتنایی شد و لمس بدنش او را به سر حد خشم و جنون کشاند. اگر می توانس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.