حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت نود
زمان ارسال : ۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
یاسمین هاج و واج بود. حرف های تند و رفتار پرجوش و خروش وحید قابل هضم نبودند. امکان نداشت فرزندانش دست به چنین حماقتی زده باشند.
_ چه طور متوجه نشدی دارن چه غلطی می کنن؟! به عمرم سر شکسته نشدم اما امروز با دسته گل به آب داده نازدونه هات به قدر کافی خار و ذلیل شدم.
یاسمین سرگشته به صورت تیره از غضب و بد اخم وحید را نگریست. هیبت مردانه اش پیش چشمانش با مشت های گره کرده قدم رو می رفت. متوجه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.