زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۸۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
چراغقرمز بود و آرش گوشیاش را برداشت. پیامک مهوا را خواند و اخمهایش در هم رفت. زیر لب با غیظ زمزمه کرد «امیر... امیر... امیر! کی تموم میشه این کابوس لعنتی؟! کی؟»
با سبز شدن چراغ و صدای بوق ماشینها، حرکت کرد. وقتی به خانه رسید، چراغهای هردو طبقه خاموش بودند. آهسته و بیسروصدا سمت راهپله رفت؛ نزدیک که شد، احساس کرد پردهی سفید یکی از اتاقهای طبقهی پایین تکان خورد. ایستاد و نگا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
محیا
00امیر چرا اومده !!
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 10امیر آمد دل یک دیگه رو ببره با جذابیتش بعد ولش کنه بره🤣😝الان دوتا رو بدبخت کرده🤦 ♀️همون محوا حق داره میخواد سر به تنش نباشخ😎عالی بود مرسی نگار جونم ❤️💋
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
با جذابیتش دل یکی دیگه رو ببره... 😂😂 خوب گفتی، خوشم اومد. 😁
۳ ماه پیشساناز
00💐💐
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
🙏🌹
۳ ماه پیشمریم گلی
10امیر با مهوا محرم بوده ،با حنا نامزد بوده و هردو شونو ول کرده ،من یه کم گیج شدم ،ممنونم نگار جون🙏♥️💓♥️
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ببینیم چی میشه... 😉
۳ ماه پیشم
10این امیر خیییییلی از آرش پرروتره ،با چه رویی اومده خونه اینا
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
خییییلی 😁
۳ ماه پیشرویا
10امیر باز امده چه دستگلی آب بده😂 ممنون نگار عزیز❤️🌹
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
😂😂 شاید میگه تا سه نشه... منتظر سومی باشیم
۳ ماه پیش
زهرا
00بلاخره اقاامیرپیداشد انشالله که اومده باشه***ازرازهابرداره بدونیم چی به چیه