پارت بیست و نهم :



چشم‌هایم که باز شد از کابوس میان حقیقت تلخ پرتاب شدم. گوسفندهایی که همگی تلف شده بودند و سگ گله‌ که روی دست‌ها کنارشان نشسته و آرام پارس می‌کرد. حلقه‌ی زن‌هایی که کنار جسد‌های به ردیف خوابیده صورت خود را چنگ می‌زدند، نمی‌توانست خواب باشد. میان جنازه‌ها چشمم دو دو می‌زد برای دیدن ماما، برای دیدن پیرزنی که هرچه به مغزم فشار می‌آوردم، نمی‌فهمیدم وقتی زیر درخت بی‌خطر گلاب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    چی به سر خواهرش اومده

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.