قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۶۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
غرق شده بودم در گلدوزی، تنها کاری که در این چند روز مرا از فکر زندگی تلخم، نامردی شمس و بقیهی اتفاقات ناخوشایندی که از سر گذارنده بودم دور میکرد.
تا قبل از آن روز که نرگس را دیده بودیم، انگار امید پیدا کردن شمس و محبت او مرا سرپا نگه داشته بود و وقتی این رشته قطع شده بود، من یک مردهی متحرک بودم.
روز اول به زور خودم را وادار کرده بودم که سراغ بساط گلدوزی بروم، صرفا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سارا
20امان از این تابان که حرفای علی رو گوش نمیده 😂😐