قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هفتاد و نهم
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
- حرفهات خیلی شبیه مامانمه. ما جزو اعیون و اشراف بودیم ولی مامانم همیشه از این اوضاع ناراحت بود. هرچقدر از دستش برمیاومد به فقرا کمک میکرد ولی همیشه میگفت وظیفهی حکومته واسه همه زندگی خوب جور کنه، طوری که هرکس کار میکنه بتونه یه زندگی متوسط داشته باشه.
جواب نداد و چند لحظه درحالیکه خیره به مقابلش بود با حالتی متفکر کنارم قدم برداشت، بعد گفت:
- به نظرم زن خوب و
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
م
00چطور آدم میتونه اینقدر راحت درمورد دیگران اونم کسایی که باهاشون سالها اعتمادوصمیمیت داشته قضاوت وحکم صادر کنه