قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۷۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
قابلمه را برداشت و مشغول کندن تهدیگش شد که به حد کافی نرم شده بود.
- من هم نفهمیدم چطوری نظر فرماندهش عوض شده، ولی این خیلی خوبه که الان تهرانه و لازم نیست ما بریم امیدیه.
- باید بریم ببینیم برگشتن خونهی خودشون؟ وای خدا باورم نمیشه. یعنی میتونم ببینمش؟
تکهای تهدیگ کنار بشقابم گذاشت.
- من رفتم محلتون و پرسوجو کردم، اونجا نیستن. خونهشو
ساناز ❤️❤️❤️
10❤️❤️❤️