پارت صد و هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۷۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه



علی سطلی را که در دست داشت روی زمین گذاشت، دست‌هایش را زیر شیر کنار باغچه شست و بلند شد.

یک شلوار گشاد به تن داشت و پیراهنی چروک و بلند، یک جفت دمپایی پلاستیکی چرک هم به پا کرده بود. موهایش را ماشین کرده بود و چند میلی‌متر بیشتر روی سرش مو نبود. ریش‌هایش که حسابی بلند شده بود کمی تاب برداشته و بیشتر صورتش را پوشانده بود.

جهانگیر که روی بالکن ایستاده بود صدا زد:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    20

    علی واقعا محشره 😍😅خیلی باحاله خوشم میاد از شخصیتش

    ۴ هفته پیش
  • سحر

    ۳۴ ساله 00

    وای اصلا این رمان با روح و روان من بازی میکنه،چقدر همه چی زنده است صبر کردن برای پارت بعد خیلی سخته😫😫😫😫😫

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ای جونم به این همه احساسات🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • سارا

    00

    دم علی گرم 👌🏻 بزودی کاش یکی بخوابونی تو دهن جهانگیر دلم خنک شه 😂

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    وقایع جذابی در پیش داریم🥰

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.