پارت چهل و چهارم

زمان ارسال : ۱۲ روز پیش


چشم‌هایم را می‌بندم، تصویر لبخند پدرم در ذهنم جان می‌گیرد. از آخرین باری که پدر را دیده‌ام، چند ماهی می‌گذرد؛ عجیب دلتنگ پدرم هستم.

یکی از اتفاقات جالبی که بعد از ورودم به ایران افتاد، دیدن احمد بود. احمد از لحاظ ظاهری درست شبیه جوانی‌های پدر است. احمد اولین پسر از همسر ایرانی پدرم است. احمد چهار برادر دارد. هرچه مادر من دختر به دنیا آورد، مادر احمد که به او ام‌احمد می‌گ

175
29,640 تعداد بازدید
98 تعداد نظر
48 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلی

    00

    همش باخودم فکر می کنم چطور این داستان به ذهنت رسیده که متفاوته واصلا شبیه رمانایی که خوندم نیس🙄 قلمت مانا بانو❤️❤️❤️

    ۱ هفته پیش
  • فاطمه

    00

    بیچاره محمد گناه داره بخاطر مادرش مجبوره تظاهر کنه،خیلی عالی بود نویسنده جان

    ۱ هفته پیش
  • زهرا

    00

    عالی

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید