پارت چهل و پنجم

زمان ارسال : ۹ روز پیش


احمد و من چند لحظه‌ای چشم در چشم می‌شویم. هر چقدر من سرد و بی رحم او را نگاه می‌کنم، نگاه احمد انگار وجه دیگری از نگاه مهربان و گرم پدر است.

نمی‌دانم چطور از نبود پدر بگویم که اشک دلتنگی از چشمانم سرازیر نشود. تاکنون جلوی کسی گریه نکرده‌ام؛ پس تمام قدرتم را در صدایم می‌ریزم:

- حکومت پدر رو گروگان گرفته احمد! برای نجات جون پدر، باید تو این لباس باشم.

چند لحظه

176
29,656 تعداد بازدید
98 تعداد نظر
49 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلی

    00

    چراکمک نمیگیره؟دقیقا حسشو نمیفهمم،ازشون بدش میاد؟؟

    ۱ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید