طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هشتاد و هشتم :
فصل سوم
جاده طولانی بود و گاهی برفی. در سکوت صبح زمستانی خیره بودم به بیانتهایش. گهگاه اتومبیلی از کنارمان عبور میکرد. فکر میکردم این مردم، به چه کاری به قول مایر سر سیاه زمستان، زدهاند به جاده؟ هجوم خاطرات به سرم، مرا جا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سپیده
۳۱ ساله 20واقعاً این رمان قشنگه.من عاشقش شدم