طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هشتاد و هفتم :
مایر بعد از بوسیدن صورتم رفت. او و میکائیلیان آخرین مهمانهایی بودند که راهیشان کردیم. بازویم توی بازوی فرخ بود و کتش روی شانههایم. در تاریک روشن چراغ جلوی پله، صورتش را میدیدم که راضی به نظر میرسد.
آسمان یک دست صاف و پر ا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Aa
00عالی وزیبا قلمتون پایدار🌹🌺