پارت هشتاد و هفتم :


مایر بعد از بوسیدن صورتم رفت. او و میکائیلیان آخرین مهمان‌هایی بودند که راهی‌شان کردیم. بازویم توی بازوی فرخ بود و کتش روی شانه‌هایم. در تاریک روشن چراغ جلوی پله، صورتش را می‌دیدم که راضی به نظر می‌رسد.


آسمان یک دست صاف و پر ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.