پارت هشتاد و ششم :


فشار دست فرخ روی بازویم بیشتر شد. انگار او هم انتظار نداشت، اولین مهمان متمدن‌ها باشند. پدرِ فرهاد عصبی و رنگ پریده به نظر می‌رسید و مادرش با گونه‌های گل‌انداخته معذب!


- چیزی نیست!


فرخ زمزمه‌وار توی گوشم گفت و به ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.