طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هشتاد و دوم :
چشمانم سنگین شده بود و سرم دودو میکرد. تلاشی بیامان در مبارزه با خواب که حالا حس میکردم به زودی شکست خواهم خورد. سکوت شب، از سکوت روز، وهمانگیزتر هم به نظر میآمد. شب مثل یک مادهی سیال سیاه چسبیده بود به شیشه. نگاه من پنجره را تار میدی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پری
00چه هیجان انگیز شد. یعنی فرخ به گلبهار دارویی چیزی از طریق قهوه و چایی میده بخوره که بخوابه؟؟