طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هشتاد و سوم :
صبح از پنجره پاشیده بود توی اتاق. ساعت از هشت رد شده بود. گیج بودم هنوز. نمیدانستم آن رخوت شب قبل و صداهایی که شنیدم خواب بود یا واقعیت. دلم باور داشت به واقعی بودنش. مگر نه اینکه از وقتی به این عمارت مرموز آمده بودم، هم بیشتر میخوابیدم و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
50شایدمادرواقعی گلبهار🤔