پارت هشتاد و سوم :


صبح از پنجره پاشیده بود توی اتاق. ساعت از هشت رد شده بود. گیج بودم هنوز. نمی‌دانستم آن رخوت شب قبل و صداهایی که شنیدم خواب بود یا واقعیت.‌ دلم باور داشت به واقعی بودنش. مگر نه این‌که از وقتی به این عمارت مرموز آمده بودم، هم بیشتر می‌خوابیدم و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.