پارت هشتاد و یکم :


در امتداد این باغ، همان جاده‌ی وسطی بود و پشتش باغ ما. همان‌جایی که آقا با عشق تک‌تک درخت‌هایش را کاشته بود. به این قسمت از منطقه که می‌رسیدیم فاصله‌ی املاک حسین‌خانی و امیرخانی می‌شد یک جاده.


اشک توی چشم‌هایم جمع شد. ایستادم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.