پارت هشتاد و دوم :


چشمانم سنگین شده بود و سرم دودو می‌کرد. تلاشی بی‌امان در مبارزه با خواب که حالا حس می‌کردم به زودی شکست خواهم خورد. سکوت شب، از سکوت روز، وهم‌انگیزتر هم به نظر می‌آمد. شب مثل یک ماده‌ی سیال سیاه چسبیده بود به شیشه. نگاه من پنجره را تار می‌دی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.