پارت هشتاد :


با رفتن فرخ بود که تازه به حرفش فکر کردم. از آمدن پیراهن به من حرف می‌زد. یادم بود که چند بار در آن بحث‌های تلخ قبل از خون‌بس مرا ماده گرگ خطاب می‌کرد.


پوزخندی زدم و در دلم تکرار کردم: ماده‌گرگی که پیرهن صورتی بهش میاد!
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.