طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هفتاد و هفتم :
کارملا با دیدنش بلند شد و فرخ نگاه سردی به او انداخت. بر خلاف کارملا که با خوشرویی سلام و احوالپرسی کرد، تلخ و کوتاه جواب داد و بیرون رفت.
کارملا بااحساس معذبی گفت: ناراحت شد من اومدم؟
خجالتزده جواب دادم: نم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Aa
00عالی وزیبا ممنون🙏