طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هفتاد و ششم :
روز در سکوت آغاز میشد و شب در سکوت به اتمام میرسید. اگر صدای باد و باران و خروس و مرغ نبود، فکر میکردم از جهان جدا شدهام و توی برزخ نشستهام به انتظار قیامت. بس که خاک مرده پاشیده بودند همه جا، آدم دلش میخواست بنشیند و زار بزند. چند بار ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ملیحه
۴۲ ساله 00عالیه