طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هفتاد و پنجم :
دیوانهوار در را باز کرد و داخل اتاقم آمد. صورتش مثل همان وقتی شده بود که آمده بودیم از شاپورخان عذرخواهی کنیم. همان رگی که روی پیشانیاش نبض میزد و ابروهایی که در هم گره خورده بود.
بدون عجله بلند شدم و نشستم لبهی تخت.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Aa
00زیبا بود سپاس🙏