طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت هفتاد و چهارم :
توی تاریکی شب میراند و در دستاندازها بالا و پایین میشدیم. اتومبیل تالاخ تالاخ میکرد. تنم به این طرف و آن طرف میخورد و این موضوع باعث نمیشد لبخند روی لبم پاک شود. به فرخ نگاه نمیکردم. اما میتوانستم صورت عصبانیاش را تصور کنم. لابد کور ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ملیحه
۴۲ ساله 00عالیه