پارت پنجاه و سوم :

بعداز پرداخت صورت حساب از کافه بیرون زدیم. کنجکاو ازش پرسیدم:
-پندار این دوتا باز سر چی دعوا کردن؟!
یهو ایستاد و به طرف برگشت. با لبخند مرموزی بهم نگاه کرد. متعجب دوباره پرسیدم:
-سوال بدی پرسیدم؟
شونه بالا انداخت و گفت:
-نه!
ابروهام رو به هم گره کردم و گفتم:
-پس چرا داری اینجوری نگاه می‌کنی؟!
لبخندش رو پررنگ‌تر کرد و گفت:
-آخه اولین باره که اسمم رو از زبون

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    10

    اون شیوا پدر سوخته همه آتیشا از گور لونه حتی مطمئنم به پندارم نظر داره چون خان صداش نمیزنه وپندارم از اول با بیرون امدنش مخالف بود ولی مجبور شد

    ۷ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    😁مرسی از نظر قشنگت❤️😍

    ۷ ماه پیش
  • مهوا

    00

    عالییییییییییی

    ۷ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    ❤️🙏🏻

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.