ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت پنجاه و سوم :
بعداز پرداخت صورت حساب از کافه بیرون زدیم. کنجکاو ازش پرسیدم:
-پندار این دوتا باز سر چی دعوا کردن؟!
یهو ایستاد و به طرف برگشت. با لبخند مرموزی بهم نگاه کرد. متعجب دوباره پرسیدم:
-سوال بدی پرسیدم؟
شونه بالا انداخت و گفت:
-نه!
ابروهام رو به هم گره کردم و گفتم:
-پس چرا داری اینجوری نگاه میکنی؟!
لبخندش رو پررنگتر کرد و گفت:
-آخه اولین باره که اسمم رو از زبون
زهرا
10اون شیوا پدر سوخته همه آتیشا از گور لونه حتی مطمئنم به پندارم نظر داره چون خان صداش نمیزنه وپندارم از اول با بیرون امدنش مخالف بود ولی مجبور شد