پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۹۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

روی نیمکت چوبیِ پارک نشستم و درب بطری شیرکاکائو را باز کردم، به قدری دل‌ضعفه داشتم که دلم می‌خواست همین نیمکت را ببلعم. در این چند ساعتی که گذشت، هیچ چیزی نخورده بودم و همین موضوع سخت معده‌ام را آزار می‌داد.
باید کمی انرژی می‌گرفتم و نیرویی که از دست داده بودم را جبران می‌کردم و چه راهی، بهتر از پر کردن معده‌ی بی‌نوایم!
اگر بیشتر از حالا گرسنه می‌ماندم، بی‌شک به مردم این پ

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلی

    00

    نگو اون آدمی که دنبالش میاد داوینه که همینجا خودمو خفه می کنم🤪😅

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    نه صبر داشته باش😂😂به خودت آسیبی نزن🥲😂🥀

    ۳ ماه پیش
  • مریم

    00

    تو بدشانسی افتاده🫠

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    واقعا🥲 دلم برای مهرو کبابه🥀

    ۳ ماه پیش
  • صحرا

    00

    من که چشمم اب نمیخوره اشتباه کرده باشه🤣🤣🤣

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    پارت جدید معلوم میکنه اشتباه یا نه😁😂🌹

    ۳ ماه پیش
  • لیلا

    00

    غزل خیلی دوست خوبیه

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    اره خیلی🥹

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.