پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۰۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

- به نظرم حق با سورنه، نمیشه که دست روی دست بزاریم و همین جوری مثل یه مشت بزدل این جا پنهان بشیم.

آتریسا بلاخره نرم شد و در جواب سخن بارمان گفت:

- من فقط نگران بچه‌ها هستم، اونا دست من امانتن و من دلم نمیخواد اتفاقی براشون بیفته.

ناگهان الینا از جا برخاست و نزدیک آن‌ها شد.

- من یه فکری دارم که هم بتونیم بریم دنبال بقیه، هم شما از نگرانی در بیاید.

همه م

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.