زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
مهوا پوزخند زد و ابرویش را بالا انداخت.
- فیلم زیاد میبینی، نه؟!
دهانش را کج کرد و ادای آرش را درآورد.
- لنز میذارم، ریش میذارم. انگار با ببوگلابی طرفی! به قول خودت اونا یهمشت خلافکارن.
باز هم گوشی آرش، حواسش را پرت کرد و اینبار با کلافگی از ماشین پیاده شد. کمی از ماشین فاصله گرفت و با امیر تماس گرفت. با همان بوق اول، تماس وصل شد و آرش نهیب زد: چته هی پیام میدی؟ دیوونه
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم گلی
10یعنی حنا از آرش خوشش میاد ؟ممنونم نگار جون ♥️💓♥️