تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت سی و پنجم
زمان ارسال : ۱۰۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
چهره و آن نگاه دیکتاتورش مرا یاد سریالهای جنایی میانداخت. با اینکه خوشپوش و چهرهی کاملاً مردانهای داشت اما چشمهایش زمین تا آسمان با رُخسارهاش فرق میکرد، عجیب بود و غیرقابل فهم.
هیچ حرفی نمیزد و انگار اصلاً حضور من برایش اهمیّتی نداشت! اندکی به عقب گام برداشتم و ریسهی شالم را میان انگشتهای دستم فشردم، این عقبنشینی به من جرئت و شهامتِ بسیاری برای سخن گفتن میدا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
و دوتا زخم خورده🥲🥀 مرسی از نگاه دلنشینت🌹
۳ ماه پیشAa
00چه ضایع😆😁
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
ولی مهرو گناه داشت😂
۳ ماه پیشصحرا
00دخترم اینقدر خنگ🤣🤣🤣🤣ن به قدقد اولش نه به سوتی بعرش🤣🤣عالی بود قلمت مانا
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
والا مهرو بچم فقط همینو کم داشت😂خیلی خنگه🥲😁
۳ ماه پیشمریم
00😅🤣
۳ ماه پیشهدی
00😂😂
۳ ماه پیششیدا
00وایی تر زد آخه خواهر؟😂 عالی
۳ ماه پیشلیلا
00طوری ک ضایع شد
۳ ماه پیشلیلی
00اهههههههه چه جای بدی تموم شد
۳ ماه پیش
مریم گلی
00وای دو تا شخصیت مغرور به گیر هم افتادن ،چه شود ممنونم نویسنده جان 💓