تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۴۱ روز پیش
"لبخند" تنها واکنش من به سخنان آن پیرمردِ باعطوفت بود، اگر میتوانستم بیشتر کنارش میماندم و از این غریبه میخواستم بازهم برایم حرف بزند، ازش میخواستم بازهم با فلسفههای پدرانهاش مرا دلداری دهد؛ او خیلی مرا یاد پدرم میانداخت.
با اینکه میلی به رفتن نداشتم اما با وجود جبر زمانهای که با من سر ناسازگاری داشت، از ماشین پیاده شدم.
- خدا به همراهت دخترم.
لبخند کج و معوج
اطلاعیه ها :
سلام دوست کتابخون من🌿🌼
یادت نره این رمان رو بهکتابخونهات اصافه کنی و با یه نظر کوتاه به من انگیزهی نوشتن ببخشی✨
با نظرات شما من برای ادامه رمان کلی انرژی میگیرم🌈
مطمئن باشید کلی هیجان و گریه و خنده درپیش داریم.
بازم متشکرم از تمام عزیزانی که رمان رو مطالعه میکنن و نظرات زیباشون رو ثبت میکنند✨🌼
سلام🖤🙏🏻
متاسفانه یکی از بستگان نزدیک بنده فوت شده. امیدوارم عذر بنده رو بپذیرید و چندمدتی برای ادامهی رمان صبوری کنید تاکمی حال روحی بنده بهتر بشه🖤😔
بازهم تشکر از صبر و درک شما
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
سلام گل، یه کوچولو مشغله داشتم وگرنه حتما دو پارت میذاشتم. مرسی از نگاه زیبات✨🌹
۱ ماه پیشآوا
10به به👏👏
۱ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
😍✨🌹
۱ ماه پیشلیلی
10خووووب دیگه خسته نباشید انتظارهای پایان رسید این دوتا به هم رسیدن مبااااارکه😁😆
۱ ماه پیش
پارمیدا
00سلام کاش امروز هم دو پارت میذاشتین🌹