ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت پنجاه و دوم :
سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم. با خونسردیای که کاملا مشخص بود الکیه گفتم:
-دیگه هرگز این حرفو نزن لطفا!
تا اومد چیزی بگه گفتم:
-شاید یک روزی آماده بودم خاطرات گذشته رو برای تو تعریف و برای خودم مرور کنم.
پندار حرفی نزد و به غذا خوردن مشغول شد. همین طوری با غذا بازی میکردم که یهو یادم افتاد من هنوز از امیرعلی شکایت رسمی نکردم و دنبال کاراش نیوفتادم.
-راستی پندار! پلی
آیرین
00به به چه رمان خوبی عالی زودزودپارت بزار❤❤