پارت پنجاه و دوم :

سعی کردم آرامش خودم‌و حفظ کنم. با خونسردی‌ای که کاملا مشخص بود الکیه گفتم:
-دیگه هرگز این حرف‌و نزن لطفا!
تا اومد چیزی بگه گفتم:
-شاید یک روزی آماده بودم خاطرات گذشته رو برای تو تعریف و برای خودم مرور کنم.
پندار حرفی نزد و به غذا خوردن مشغول شد. همین طوری با غذا بازی می‌کردم که یهو یادم افتاد من هنوز از امیرعلی شکایت رسمی نکردم و دنبال کاراش نیوفتادم.
-راستی پندار! پلی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۰۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • آیرین

    00

    به به چه رمان خوبی عالی زودزودپارت بزار❤❤

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.