پارت پنجاه و یکم :

به خاطر همین تمام افکار مزاحم رو پس زدم و به حال توجه کردم.
کنار رستورانی سنتی وایساد و گفت:
-پیاده شو.
خندیدم و گفتم:
-یه آقای جنتلمن دستور نمی‌ده، خواهش می‌کنه!
یه‌کم قیافه‌ش رو کج کرد و گفت:
-خانم مهوا لطف می‌کنید پیاده بشید، لطفا؟
خندیدم. شیطون شده بودم، اما مگه عیبی داشت؟ نه نداشت. بلأخره منم باید این چیزا رو تجربه کنم دیگه!
از ماشین پیاده شدم و منتظر ش

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۰۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • همتا

    00

    پس حتما پندارم

    ۶ ماه پیش
  • آیرین

    00

    عالیه رمان خیلی خوبی

    ۷ ماه پیش
  • زهرا

    10

    خیلی نازه مرسی

    ۷ ماه پیش
  • Aa

    10

    ممنون زیبا بود💐💐💐

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.