تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۱۰۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
"لبخند" تنها واکنش من به سخنان آن پیرمردِ باعطوفت بود، اگر میتوانستم بیشتر کنارش میماندم و از این غریبه میخواستم بازهم برایم حرف بزند، ازش میخواستم بازهم با فلسفههای پدرانهاش مرا دلداری دهد؛ او خیلی مرا یاد پدرم میانداخت.
با اینکه میلی به رفتن نداشتم اما با وجود جبر زمانهای که با من سر ناسازگاری داشت، از ماشین پیاده شدم.
- خدا به همراهت دخترم.
لبخند کج و معوج
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
سلام گل، یه کوچولو مشغله داشتم وگرنه حتما دو پارت میذاشتم. مرسی از نگاه زیبات✨🌹
۳ ماه پیشآوا
10به به👏👏
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
😍✨🌹
۳ ماه پیشلیلی
10خووووب دیگه خسته نباشید انتظارهای پایان رسید این دوتا به هم رسیدن مبااااارکه😁😆
۴ ماه پیش
پارمیدا
00سلام کاش امروز هم دو پارت میذاشتین🌹