پارت سیزده

زمان ارسال : ۴۰ روز پیش

ساعت چیزی بود هول و حوش هشت و نیم شب احتمالا! و باران بی وقفه می‌بارید... بدون اینکه لحظه‌ای نفس بگیرد بر سر مردم شهر آوار شده بود... چترهایی با عجله این طرف و آن طرف در حرکت بودند و لباس‌های ضخیمی هر کدامشان با عجله به سمتی می‌دویدند.

برگ‌ها ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید