مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 14 دقیقه
سورن ماشین را به پرواز در آورده و اشکان خود را به صندلی چسبانده بود و دستگیرهی سقف را محکم توی دستش گرفته بود. سورن عجله داشت و از دست دادن این موقعیت شدنی نبود. ساعت از نه شب گذشته بود و او تا مقصد فاصلهی زیادی داشت. دستکشهای سیاه و چرمیاش را رو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
00چه خوی وحشی گری داره سورن 😱خدا ب دادهرکی برسه که قراره از دستور ولیعهد سرپیچی کنه