پاناسیا به قلم عاطفه امیرانی
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۱۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 15 دقیقه
هشت.
قدمهایش را برمیداشت و دوباره پس میگرفت. نیم ساعت بود که کارش همین بود.
وقتش رو به پایان بود. کلاسش به زودی شروع میشد و همه همکلاسیهایش رفته بودند...
ولی همچنان در راهرو ایستاده بود و امید داشت!
امید داشت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00حیان بخاطرکمپانی دوری میکنه یاچی بعدکتاب که پارا اول گفتم درموردحضرت حسن عسگری گفتی نه ای بابا🙏💞⚘